جدول جو
جدول جو

معنی پیران سر - جستجوی لغت در جدول جو

پیران سر
روزگار پیری، سر پیری، برای مثال به پیران سر اکنون برآوردگاه / بگردیم یک با دگر بی سپاه (فردوسی - ۴/۱۱۵)
تصویری از پیران سر
تصویر پیران سر
فرهنگ فارسی عمید
پیران سر
(سَ)
پیرانه سر. ایام پیری. سر پیری. بروزگار کهنسالی:
بار خدا بعبدلی را چه بود
کزپس پیران سر دیوانه شد.
معروفی بلخی.
ببینی کزین بی هنر دخترم
چه رسوایی آمد به پیران سرم.
فردوسی.
همی گفت کاندر جهان کس ندید
به پیران سر این بد که بر من رسید.
فردوسی.
چو آمد مرا روز کین خواستن
به پیران سر این لشکر آراستن.
فردوسی.
مگر بازگردد ز بدنام من
به پیران سر این بد سرانجام من.
فردوسی.
نبینی که بر من به پیران سرا
چه آمد ز بخت بد اندرخورا.
فردوسی.
بهر کار درد دل من مجوی
بپیران سر از من چه خواهی بگوی.
فردوسی.
کرا آمد این پیش کامد مرا
که فرزند کشتم به پیران سرا.
فردوسی.
بپیران سر اکنون به آوردگاه
بگردیم یک با دگر بی سپاه.
فردوسی.
نگه کن کنون تا پسند آیدت
بپیران سر این سودمند آیدت.
فردوسی.
بفر بخت تو برنا شوم بپیران سر
جوان طبیعت گردم بنظم مدح و ثنا.
سوزنی.
گر گذشتم بر در میخانه ناگاهی چه شد
ور به پیران سر شکستم توبه یکباری چه شد.
عراقی.
بر درت مانده ام بپیران سر
خشک لب بر کنار بحر قصیر.
مجد همگر.
نهاد عقل بپیش تو سر به پیران سر
ز حد خود نکشد بیش عقل در سر پای.
جمال الدین سلمان.
رجوع به پیرانه سر شود
لغت نامه دهخدا
پیران سر
ایام پیریسر پیری. یا به پیران سری. بروزگار پیری: چو آمد مرا روز کین خواستن به پیران سر این لشکر آراستن، (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیرانه سر
تصویر پیرانه سر
سر پیری، زمان پیری، روزگار پیری، در دورۀ پیری، برای مثال برست آنکه در عهد طفلی بمرد / که پیرانه سر شرمساری نبرد (سعدی۱ - ۱۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گران سر
تصویر گران سر
متکبر، خودخواه، خودسر، مغرور، مست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیره سر
تصویر پیره سر
پیر، سال خورده، سپیدموی، برای مثال پدر پیره سر بود و برنا دلیر / ببسته میان را به کردار شیر (فردوسی۲ - ۷۲۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیران سال
تصویر پیران سال
زمان پیری، روزگار پیری، برای مثال گفت کاندیشه نیستت ز وبال / که نهی تهمتم به پیران سال (ناصرخسرو - لغت نامه - پیران سال)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیکان گر
تصویر پیکان گر
آنکه شغلش ساختن پیکان است، پیکان ساز
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان ذهاب بخش سرپل ذهاب شهرستان قصر شیرین، واقع در ده هزارگزی شمال خاوری سرپل ذهاب، کنار راه عمومی ریژاب و کوهستانی، گرمسیر، مالاریائی، آب آن از رود خانه الوند، محصول آنجا غلات و میوه جات و صیفی و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است، انجیر این محل بخوبی معروف است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از زیور است که زنان دارند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گِ سَ)
متکبر و مدمّغ. (از برهان). کنایه از جاهل و متکبر. (آنندراج) :
اگر خسیسی بر من گران سر است رواست
که او زمین کثیف است و من سماء سنا.
خاقانی.
، صاحب لشکر و سپاه انبوه که او را سپه سالار نیز خوانند. (برهان) ، مست. مخمور. (از آنندراج) :
در قصب سه دامنی آستئی دو برفشان
پای طرب سبک برآر ارچه ز می گران سری.
خاقانی.
شاه گران سر ز می خوش اثر
باد و مباداش گرانی بسر.
امیرخسرو (از آنندراج).
، غضبناک. خشمین. خشمن. رنجیده خاطر. آزرده خاطر:
شاه است گران سر ارچه رنجی
زین بندۀ جان گران ندیده ست.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ سَ)
پیرسر. صاحب موی سفید. دارای موی کافورگون. سالخورده:
یکی پیره سر بود هیشوی نام
جوان مرد و بیدار و با فرّ و کام.
فردوسی.
پدر پیره سر شد تو برنادلی
ز دیدار پیران چرا بگسلی.
فردوسی.
پدر پیره سر بود و برنا دلیر
ببسته میان را بکردار شیر.
فردوسی.
چو کاوس شد بی دل و پیره سر
بیفتاد ازو نام و فر و هنر.
فردوسی.
چرا بایدم زنده با پیره سر
بخاک اندرافکنده چندین پسر.
فردوسی.
، سالخوردگی. پیری:
جهاندیده گودرز با پیره سر
نه پور و نبیره نه بوم و نه بر.
فردوسی.
همان شاه لهراسپ با پیره سر
همه بلخ ازو گشت زیر و زبر.
فردوسی.
چنین گفت گودرز با پیره سر
که تا من بمردی ببستم کمر.
فردوسی.
ابا پیره سر تن برین رزمگاه
بکشتن دهم پیش ایران سپاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ سُ)
دهی است از دهستان بالا تجن بخش مرکزی شهرستان شاهی، واقع در 8هزارگزی جنوب باختری شاهی با 370 تن جمعیت. آب آن از نهر هتکه رود خانه تالا و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
ویران کن. ویران کننده:
ای خنک آن را کز این ملکت بجست
که اجل این ملک را ویران گر است.
مولوی.
برآمد ز ویران گران غلغله
فکندند در بام و در زلزله.
هاتفی (از آنندراج).
، غارتگر، مفسد، مهلک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(طی طَ نَ)
دهی از دهستان میربیک بخش دلفان شهرستان خرم آباد در 34 هزارگزی باختر نورآباد و 25 هزارگزی باختر شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. جلگه و جنگلی، سردسیر و مالاریائی با180 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و تریاک و لبنیات و پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان سیاه چادر و قالی بافی. راه آن مالرو است. ساکنین از طایفۀ کوسه و مال مومه هستند وزمستان قشلاق میروند. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
ایام پیری، روزگار پیری، گاه پیری:
گفت کاندیشه نیستت ز وبال
که نهی تهمتم به پیران سال،
ناصرخسرو،
دوستان هیچ مپرسید که چون شد حالم
با جوانی نظر افتاد بپیران سالم،
حسن دهلوی
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
دهی از دهستان حاجیلو بخش کبودراهنگ شهرستان همدان. واقع در 21 هزارگزی باختری قصبۀ کبودرآهنگ و 5 هزارگزی باختر حصار. تپه، ماهور، سردسیر، دارای 220 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است و تابستان از حصار اتومبیل میتوان برد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ سَ)
حالت پیری. (آنندراج). دوران پیری. ایام کهولت. روزگار سالخوردگی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ سَ)
پیران سر. در پیری. در عهد پیری. در دورۀ شیخوخیت. سر پیری. هنگام پیری. در دورۀ پیری. صاحب غیاث گوید: بمعنی حالت پیری... و لفظ انه گاهی مفید وقت باشد و معنی آن وقت پیری است که عبارتست از سپیدی موی. (غیاث) :
پسر را بکشتم به پیرانه سر
بریده پی و بیخ آن نامور.
فردوسی.
گویی که به پیرانه سر از می بکشم دست
آن بایدکز مرگ نشان یابی و دسته.
کسایی.
و پیرانه سر دین پدران و اجداد خویش بجای بگذارم. (اسکندرنامۀ نسخۀ سعید نفیسی).
بپند و حکمت پیرانه سر بدولت تو
بود که محو شود شعرهای ترفندم.
سوزنی.
گرچه همچون زال زر پیری بطفلی دیده ام
چون جهان پیرانه سر طبع جوان آورده ام.
خاقانی.
سراسیمه چون صرعیانست کز خود
به پیرانه سر ام صبیان نماید.
خاقانی.
در درس دعوت از پی هارونی درش
پیرانه سر فلک بدبستان نو نشست.
خاقانی.
از خلق یوسفیست به پیرانه سر جهان
پیرایۀ جمال زلیخا برافکند.
خاقانی.
سفیدروی ازل مصطفاست کز شرفش
سیاه گشت بپیرانه سرسر دینا.
خاقانی.
پیک جهان رو چو چرخ پیر جوان وش چو صبح
یافته پیرانه سر، رونق فصل شباب.
خاقانی.
به پیرانه سر گنبد لاجورد
بضحاک و جمشید بین تا چه کرد.
نظامی.
مخور جمله ترسم که دیر ایستی
به پیرانه سر بد بود نیستی.
نظامی.
من تن بقضای عشق دادم
پیرانه سر آمدم بکتاب.
سعدی.
سخن درازمکن سعدیا و کوته کن
چو روزگار به پیرانه سر ز رعنائی.
سعدی.
پیر بودم ز جفای فلک و دور زمان
باز پیرانه سرم بخت جوان بازآمد.
سعدی.
عشق پیرانه سر از من عجبت می آید
چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر.
سعدی.
شنیده ام که درین روزها کهن پیری
خیال بست به پیرانه سر که گیرد جفت.
سعدی.
برست آنکه در عهد طفلی بمرد
که پیرانه سر شرمساری نبرد.
سعدی.
شاید که زمین خرقه بپوشد که چو سعدی
پیرانه سرش دولت بخت تو جوان کرد.
سعدی.
پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم بدر افتاد.
حافظ.
اینکه پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
اجر صبریست که در کلبۀ احزان کردم.
حافظ.
خوشتر از کوی خرابات نباشد جایی
گر به پیرانه سرم دست دهد مأوائی.
حافظ.
شاهد عهد شباب آمده بودش بخواب
باز به پیرانه سر عاشق و دیوانه شد.
حافظ.
اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید
عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید.
حافظ.
جامی بده که باز بشادی روی شاه
پیرانه سر هوای جوانیست در سرم.
حافظ.
خسروا پیرانه سر حافظ جوانی میکند
بر امید عفو جان بخش گنه فرسای تو.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از ویران گر
تصویر ویران گر
خراب کننده منهدم کننده، پایمال کننده، مفسد، مهلک
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب موی سفیددارای موی کافوری سالخورده: یکی پیر سر بود هیشوی نام جوانمرد و بیدار و بافر و کام. (شا. بخ 1452: 6)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیران سال
تصویر پیران سال
روزگار پیری
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه خود را برتر از دیگران داند متکبر مغرور: اگر خسیسی برمن گران سر است رواست که او زمین کثیف است و من سما سنا. (خاقانی)، صاحب سپاه انبوه سپهسالار، مست و مخمور: در قصب سه دامنی آستیی دو برفشان پای طرب سبک برآرا زچه زنی گرانسری. (خاقانی)، خشمگین غضبناک
فرهنگ لغت هوشیار
هنگام پیری در عهد پیری پیران سر: و پیرانه سردین پدران و اجداد خویش بجای بگذارم. یا به پیرانه سر. بهنگام پیری: پسر ربا بکشتم بپیرانه سر بریده پی و بیخ آن نامور. (فردوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر سر
تصویر پیر سر
مو سفید، کهنسال، پیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران سر
تصویر گران سر
((~. سَ))
متکبر، خود خواه، گران مغز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیرانه سر
تصویر پیرانه سر
((~. سَ))
هنگام پیری، در عهد پیری
فرهنگ فارسی معین